کد مطلب:301386 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

ایثار حضرت زهراء


1- از جابربن عبدالله انصاری روایت شده كه گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز عصر را بر ما خواند و بعد از پایان نماز در محراب خود روز به مردم نشسته و مردم اطراف حضرت را گرفتند در اینحال پیرمردی از اعراب مهاجر كه جامه ای كهنه و پاره بر تن داشت و از شدت ضعف و فرتوتی نمی توانست روی پای خود بایستد وارد شد، حضرت او را مورد تفقد و دلجوئی قرار داده و احوالش را پرسید پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا، من گرسنه ام سیرم كنید، برهنه ام لباسم دهید، فقیر و تهدی دستم مرحمتی فرمائید، حضرت فرمود: من خود چیزی ندارم كه به تو بدهم لكن آن كس كه به سوی خیر و خوبی راهنمائی كند مانند كسی است كه خود خیر و خوبی را انجام داده، برو به منزل كسی كه خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند و او خدا را بر خود ترجیح می دهد، برو به خانه فاطمه علیهاالسلام خانه حضرت فاطمه به خانه اختصاصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چسبیده بود- و فرمود: ای بلال، برخیز و این مرد را به در خانه فاطمه برسان، پیرمرد بیابانی به همراه بلال به راه افتاد همینكه بر در خانه حضرت فاطمه رسید با صدای بلند صدا زد: السلام علیكم یا اهل


بیت النبوه و مختلف الملائكه...

سلام بر شما ای خاندان پیامبری و ای محل رفت و آمد فرشتگان و محل فرود جبرئیل روح الامین كه قرآن را از سوی پروردگار جهانیان می آورد... حضرت فاطمه پاسخ داد: و علیك السلام، تو كیستی؟ گفت: پیرمردی از بادیه نشینانم از سرزمینی دور دست نزد پدرت سرور انسانها رسیدم، و من ای دختر محمد برهنه و گرسنه هستم به من رسیدگی فرمائید، خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد در آن هنگام سه روز بود كه حضرت رسول و فاطمه و علی چیزی نخورده بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این مطلب كاملا آگاه بود.

حضرت فاطمه پوست گوسفندی را كه دباغی شده بود و حسن و حسین علیهماالسلام بر روی آن می خوابیدند برداشته و گفت: ای میهمان ما این را بگیر امید است خداوند بهتر از این نصیب تو بگرداند، اعرابی گفت: ای دختر رسول خدا، من از گرسنگی خود نزد تو شكایت آورده ام تو پوست گوسفندی را به من دادی، من با این گرسنگی كه دارم با این پوست چه كنم؟

روای گوید: هنگامی كه حضرت این سخنان را از او شنید دست به گردن بندی كه فاطمه دختر عمویش، فرزند حضرت حمزه به او هدیه كرده بود برده آن را از گردن باز كرده و به اعرابی داده و فرمود: این را بگیر و بفروش امید است خداوند بهتر از آن را به تو بدهد.

اعرابی گردن بند را گرفته نزد حضرت به مسجده برده در حالیكه ایشان هنوز در بین اصحاب خود نشسته بود گفت ای رسول خدا دختر فاطمه این گردن بند را به من داده و فرمود: آن را بفروش امید است خداوند كارت را درست كند، رسول خدا گریسته و فرمود: چگونه كارت را روبراه نكند در حالیكه فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم كه بانوی دختران حضرت آدم است این را به تو داده است.

عمار بن یاسر رضوان الله علیه از جا حركت كرده و گفت: ای رسول خدا آیا


اجازه می فرمائید من این گردن بند را بخرم؟ فرمود: تو آن را خریداری كن كه اگر جن و انس در خرید آن با یكدیگر مشاركت كنند خداوند آنان را به آتش جهنم نخواهد سوزانید، عمار گفت: ای اعرابی آن را به چند می فروشی؟ گفت: به یك بار غذای سیر از نان و گوشت و یك بردیمانی كه با آن خود را بپوشانم و برای پروردگارم نمازی بجای آورم و به یك دینار كه مرا به خانواده ام برگرداند، در همان هنگام عمار سهم غنیمتی را كه از خیبر به او رسیده بود فروخته بود ولی چیزی از آن باقی نمانده بود به او گفت: بیست دینار و دویست درهم هجری و یك بردیمانی و مركب خود را به تو می دهم تا اینكه به منزل خود بروی و از گندم و گوشت نیز تو را سیر می كنم، اعرابی گفت: ای مرد تو چقدر سخاوتمندی، و به همراه او رفت عمار آنها را به او داد.

اعرابی نزد رسول خدا برگشت، حضرت از او پرسید آیا سیر شدی و لباس پوشیدی؟ اعرابی گفت: آری پدر و مادرم فدای تو باد بی نیاز شدم، حضرت فرمود: پس فاطمه را نسبت به كاری كه برای تو انجام داد پاداش بده، اعرابی گفت: پروردگارا، تو خدائی، ما تو را حادث و پدیده نمی دانیم و جز تو خدائی را نمی پرستیم تو به هر صورت روزی دهنده مائی، خداوندا به فاطمه چیزی بده كه نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده باشد، رسول خدا بر دعای او آمین گفت و روی با اصحابش نموده و فرمود خداوند این چیز را در دنیا به فاطمه عطاء فرموده است، من پدر اویم و هیچ یك از جهانیان مثل من نیست و علی شوهر او است و اگر او نبود برای فاطمه همسر و كفوی وجود نداشت و حسن و حسین را به او بخشیده در حالیكه برای جهانیان مانند آن دو سروران نوادگان پیامبران و سالار جوانان اهل بهشت وجود ندارد.

در مقابل حضرت، مقداد و عمار و سلمان نشسته بودند، حضرت فرمود: آیا بیش از این در فضیلت زهراء بگویم؟ گفتند: آری ای رسول خدا،


فرمود: روح الامین نزد من آمده و گفت: وی در آن لحظه كه قبض روح شده و دفن گردد دو فرشته در قبرش از او می پرسند پروردگارت كیست؟ می گوید: الله پروردگار من است، بعد می گویند پیامبر تو كیست؟ می گوید: پدرم، می پرسند ولی تو كیست؟ می گوید: آنكس كه اینك بر كنار قبرم ایستاده «علی بن ابیطالب» امام من است.

آگاه باشید، بیش از این در فضیلت فاطمه به شما بگویم: همانا خداوند متعال گروهی از ملائكه را ماموریت داده تا از پیش رو و طرف راست و چپ وی را حفاظت كنند آنان در دوران زندگی و در میان قبر و هنگام وفات با اویند و پیاپی بر او و بر شوهر و فرزندانش درود می فرستند، پس هر كس بعد از وفاتم به زیارت من آید گویا در زندگیم مرا زیارت كرده است و هر كس فاطمه را زیارت كند گویا مرا زیارت كرده و هر كس علی بن ابیطالب را زیارت كند گویا فاطمه را زیارت نموده و هر كس حسن و حسین را زیارت كند گویا علی را زیارت كرده است و هر كس ذریه آن دو را زیارت كند گویا آن دو را زیارت كرده است.

عمار (بعد از شنیدن این فضائل) گردن بند را برداشته با مشك آن را خوشبو نموده و در بردی یمانی پیچیده و آن را به غلامش بنام سهم- كه از سهمیه غنائم خیبر خریداری كرده بود- داد و گفت: این گردن بند را نزد حضرت رسول ببر و خودت نیز مال آن حضرت خواهی بود، غلامش گردن بند را گرفته و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورد و گفته های عمار را به عرض حضرت رسانید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برو نزد فاطمه و گردن بند را به او بده و تو خودت نیز از آن او خواهی بود، غلام گردن بند را نزد حضرت فاطمه علیهاالسلام آورده و فرمایش رسول خدا را به آن حضرت گفت، فاطمه علیهاالسلام گردن بند را گرفته و غلام را آزارد كرد، غلام خندید، حضرت فرمود: چرا می خندی؟ غلام گفت: من از بركت این گردن بند خنده ام گرفته، گرسنه ای را سیر، برهنه ای را داری لباس، تهی دستی را


بی نیاز، بنده ای را آزاد كرده و سرانجام نیز نزد صاحب خود برگشته است. [1] .

2- در ذیل آیه شریفه «یوفون بالنذر» [2] از ابن عباس روایت شده است كه روزی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیمار شده بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دیدار آنان رفته و ابوبكر و عمر نیز خدمت آن حضرت نشسته بودند عده ای از اعراب نیز از آن دو عیادت كرده بودند و به علی علیه السلام گفته بودند كه خوبست برای بهبودی آنا نذری كنی كه هر نذری و كه انجام نشود چیزی بر عهده انسان نخواهد بود، علی علیه السلام گفت: برای خداوند بر من لازم است كه اگر فرزندانم بهبود یافتند به شكرانه آن سه روز روزه بگیرم، فاطمه نیز چنین گفت، فضله كنیز آنان نیز چنین گفت، كودكان بهبود یافتند ولی در خانه آنان چیزی وجود نداشت، علی علیه السلام نزد شمعون بن حانای یهودی رفته و از او سه من جو قرض كرده آن را نزد فاطمه علیهاالسلام آورد حضرت فاطمه یك من آن را آرد كرده و پنج گرده نان پخست برای هر نفر یك قرص نان، علی علیه السلام نماز مغرب را پشت سر حضرت رسول بجای آورد، و به منزل آمد و فاطمه غذا در سر سفره جلوی آنان گذاشت، گدا و مسكینی بر در خانه حاضر شده و گفت: السلام علیكم یا اهل بیت محمد من مسكینی از مساكین مسلمین هستم به من غذا بدهید، خداوند از غذاهای بهشتی نصیب شما كند، علی علیه السلام صدای او را شنیده و فرمود:


فاطم ذات المجد و الیقین

یا بنت خیر الناس اجمعین


ای فاطمه، ای دارنده بزگواری و یقین، ای دختر بهترین مردم.


اما ترین البائس المسكین

قد قام بالباب له حنین




آیا درمانده بیچاره را نمی بینی كه بر در خانه ایستاده و دارای ناله و آهی است.


یشكو الی الله و یستكین

یشكو الینا جائع حزین


به خدا شكایت برده و اظهار درماندگی و بیچارگی می كند، گرسنه غمگینی كه به ما شكایت آورده است.


كل امرء بسبه رهین

و فاعل الخیرات بستبین


هر انسانی در گروه كار خویش است و انجام دهنده كارهای نیك، آشكار خواهد شد.


موعده جنه علیین

حرمها الله علی الضنین


كه جایگاهش بهشت برین است و خداوند آنجا را بر انسان بخیل حرام كرده است.


و للبخیل موقف مهین

تهوی به النار الی سجین


بخیل داری جایگاه پستی است كه آتش او را به جایگاه سجین فرود می برد.


شرابه الحمیم و الغسلین

آشامیدنی او حمیم و غسلین است (آب داغ و چركها و كثافتیهای جهنمیان)


فاطمه علیهاالسلام فرمود:


اطعمه و لا ابالی الساعه

ارجو اذا اشبعت ذا مجاعه


من به او غذا می دهم و هم اكنون باكی از این كار ندارم به هنگامی كه گرسنه ای را سیر كنم امیدوارم كه:


ان الحق الاخیار و الجماعه

و اسكن الخلد ولی شفاعه


به نیكان و جماعت (مومنین) بپیوندم و ساكن بهشت جاودان گردم و حق شفاعت داشته باشم.

راوی گوید: غذا را به آن مسكین داده و در آن شبانه روز جز آب خالص


چیزی نچشیدند، روز دوم كه شد فاطمه مقداری از آن جو را آسیاب كرده و پنج گرده نان دیگر پخت، علی علیه السلام نماز مغرب را به جای آورده و به منزل آمد، یتیمی بر در خانه حاضر شده و گفت: السلام علیكم یا اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، من كودكی یتیم از فرزندان مهاجرین می باشم پدرم در جنگ شهید شد، از آن چه كه خداوند به شما روزی كرده به من بخورانید خداوند از غذاهای بهشتی به شما نصیب فرماید، علی علیه السلام فرمود:


فاطم بنت السید الكریم

بنت نبی لیس بالذمیم


فاطمه ای دختر آقای بزرگوار، دختر پیامبری كه نكوهیده نیست.


قدجاءنا الله بذا الیتیم

قد حرم الخلد علی اللئیم


خداوند این یتیم را نزد ما فرستاده و بهشت جاویدان را بر انسان لئیم و فرومایه حرام كرده است.


یحمل فی الحشر الی الجحیم

شرابه الصدی و الحمیم


چنان انسانی در روز قیامت به سوی جهنم فرستاده می شود و آشامیدنی او سرب گداخته و آب داغ است.


و من یحور الیوم فی النعیم

شرابه الرحیق و التسنیم


آن كسی كه امروز بخشش نماید در بهشت خواهد بود و آشامیدنیش شراب خوشگوار و تسنیم می باشد.

حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:


انی اطعمه و لا ابالی

و اوثر الله علی عیالی


امسوا جیاعا و هم اشبالی

من به او غذا می دهم و باكی از این ندارم و خداوند را بر خانواده خود ترجیح می دهم آنان كه شیر بچگان منند دیشب گرسنه بودند.


غذا را از روی سفره برداشته و به آن كودك یتیم دادند و روز بعد بهمانگونه گذراندند، سومین روز بار دیگر فاطمه علیهاالسلام بقیه جوها را آرد كرده و پنج نان پخت و حضرت علی نیز از بعد از نماز مغرب به منزل آمده و


اسیر بر در خانه ایستاده و گفت:

السلام علیكم یا اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم من اسیری نیازمندم،شما ما را به اسارت می گیرید و به ما غذا نمی دهید، از زیادتی آن چه كه خداوند به شما روزی كرده به ما بدهید، علی علیه السلام سخن او را شنیده و فرمود:


فاطم یا بنت النبی احمد

بنت نبی سید مسود


ای فاطمه دختر پیامبر، احمد، دختر پیامبر، آقای بزرگواری.


منی علی اسیرنا المقید

من یطعم الیوم یجده فی الغد


بر اسیر در بندمان منت بگذار و انعام كن هر كس امروز اطعام كند فردای قیامت آن را خواهد یافت.


عند العلی الماجد الممجد

من یزرع الخیرات سوف یحصد


در پیشگاه خداوند برتر بزرگوار شریف هر كس خیرات را بكارد بزودی درو خواهد كرد.

فاطمه علیهاالسلام فرمود:


لم یبق عندی الیوم غیر صاع

قد مجلت كفی مع الذراع


در نزد من امروز غیر از یك من- جو- چیزی باقی نمانده كف دستم به همراه ساق دست آبله بسته.


ابنای والله من الجیاع

ابوهما للخیر ذواصطناع


به خدا سوگند پسرانم گرسنه هستند و پدرشان كار خیر انجام می دهد.

بعد غذا را از سفره برداشته به اسیر دادند روز چهارم علی علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفته در حالی كه كودكانش را بسان دو جوجه در آغوش گرفته بود، هنگامی كه حضرت رسول آنها را دید فرمود: دخترم كجا است؟ پاسخ داد: در محراب خود به نماز و عبادت ایستاده، حضرت رسول از جا حركت كرده و نزد فاطمه علیهاالسلام آمد در حالی كه شكمش به پشتش چسبیده و از شدت گرسنگی چشمهایش از حدقه بیرون آمده بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای وای به خدا پناه می برم، خاندان محمد دارند از


گرسنگی می میرند!! در این هنگام جبرئیل علیه السلام نازل شد در حالی كه این آیه را قرائت می كرد: «یوفون بالنذر»... [3] .


[1] علامه مجلسي، ملا محمد باقر: بحارالانوار ج 56 43- 58.

[2] الدهر، 7.

[3] تذكره سبط ابن جوزي صفحه 313- 315، وي در اينجا گفتار جدش ابن جوزي را آورده و پاسخهاي قانع كننده به او داده و نكات ظريقي را از اين آيه شريفه استخراج نموده است.